نجوایی با خدای مهربونم

بارا ن عشق THE RAIN OF LOVE

یک آرزو دارم:یکدیگر را دوست بداریم و به عقاید و نظرات دیگران احترام بگذاریم.در برابر عشق و محبت قدرشناس باشیم.ولی هرروز شاهد پیشرفت رفتارهای ضداخلاقی هستیم!

اگر به راستی خواستن توانستن بود وصال محال نبود زیرا عاشق همیشه خواهان وصال است!

 

 

برگرفته از وبلاگ:   http://molamahdimadad.blogfa.com/

 

نجوایی با خدایم

خیلی وقتها دوست دارم باهات درد دل کنم خیلی وقتها دلم میخواد باهات راز و نیاز کنم ولی نمیدونم چی مانع میشه .خدای من کاش میشدتو فقط مال من باشی ولی میدونم که خیلی خودخواهیه.گاهی اونقدر درمونده و ناامید میشم که فکر میکنم دیگه ازیادت رفتم فکر میکنم انقدر سرت شلوغه که وقت نداری به من توجه کنی ولی بعدش میگم درسته که من خیلی بدم ولی هیچ وقت تورو به عنوان خالقم فراموش نکردم همین بهم دلگرمی میده.یه حسی ته قلبم میگه که تو هستی وهمه کارامو زیر نظر داری وکوچکترین حرکت ونیاز من از دید تو پنهون نمیمونه.میگم داری به آدمای خسته تر و درمونده تر ازمن میرسی.وقتی به آدمای خسته تر ودرمونده تر از خودم فکر میکنم یکمی آروم میشم.نمیدونم این آرامش بخاطر شکرگذاریه یا اینکه دلم خنک میشه که آدمای درمونده تر ازمنم هست.چقدر بدجنس میشم گاهی وقتا.تو به آدما عشق و محبت دادی اما فکر میکنم خودتم تعجب میکنی از اینکه این همه نسبت به همدیگه بی تفاوتیم بی محبتی میکنیم جواب خوبی رو بدی میدیم خلاصه اینکه وقتی ازمون حقی ضایع میشه زورمون رو به یکی که از خودمون ضعیفتره میرسونیم نمیریم حقمونو از اونیکه خورده بگیریم چون این کار برامون راحت تره وچه ظلمی بالاتر از این میتونه باشه.موقعی که یه بچه بیشتر نبودم شبای مهتابی تابستون که تو حیاط زیر آسمون آبی تو میخوابیدیم مادربزرگم که رحمتت شامل حالش باشه برامون خیلی حرفای قشنگ میزد میگفت هر آدمی توآسمون ستاره داره میگفت تو هم اون بالایی.اما ستاره های آسمون من داره یکی یکی کم میشه. یه روزی اون بالا توی آسمون آبی شهرمون ستاره ها زیاد بودن تا دم دمای صبح که آفتاب میزد میشد همشونو دید اما...حالا دیگه حتی ماه روهم نمیشه دید.آخه میدونم که ما آدما خیلی آلوده شدیم نه تنها خودمون رو آلوده کردیم بلکه طبیعت تورو هم آلوده کردیم تموم نظمشو با کارامون بهم ریختیم.با بی نظمیهامون با اعمال زشت وبدمون.آره حالا دیگه ستاره ها خودشونو از من پنهون میکنن میگن توبدشدی.خداجون چرا من بد شدم؟آخه میدونی ما برای هر کاریمون صدها وهزارها دلیل میاریم .همیشه میخواهیم یه جوری کارامونو توجیه کنیم.هیچوقت نمیخواهیم قبول کنیم که از راههای بهتر ودرست هم میشه به نتیجه رسید.وتو چقدر صبوری چقدر ماهارو تحمل میکنی.توهمیشه شیطون رو میبینی که داره آروم آروم خودشو تو وجود من جامیکنه منم ازش استقبال میکنم و تحویلش میگیرم باهاش کنار میام اونم هرروز بیشتر از روز قبل جاخوش میکنه و جای بیشتری میخواد.بچه که بودم وقتی جمله شیطون رفته تو جلدت رو میشنیدم فکر میکردم این یه حرف عامیانه س .فکر میکردم برا ترسوندن از کارای بد و تشویق به کارای خوبه.اما حالا میفهمم که راستی راستی شیطون میتونه بره توجلدم اونم بدجوری تا جاییکه میخواد جای تورو تو قلبم بگیره.تو تموم این مدت تو سکوت میکنی و هیچی نمیگی بهم ولی وقتی میبینی که دارم از دست میرم با یه تلنگر کوچیک منو به خودم میاری و میکشی منو در خونت.منم هر وقت در خونتو میزنم توردم نمیکنی دست نوازش روسرم میکشی .خیلی خجالت میکشم بعضی وقتا روم نمیشه بیام درخونت میگم دیگه کار از کار گذشته اما یه ندایی باز ته قلبم میگه اگه ناامید بشی از اینکه خدا نبخشد ت این اون چیزیه که خدارو ناراحت میکنه واونوقت ممکنه دیگه تحویلت نگیره.آخه میدونی اون لحظه هایی که شیطون میره توجلدم و از تو دور میشم قلبم خیلی تاریک میشه وقتی تو آیینه خودمو میبینم میترسم آخه خیلی زشت میشم هرروز که میگذره این تاریکی بیشتر میشه من کمکش میکنم که هی تاریکتر و کثیف تر بشه.ولی خدای مهربونم خدای ستارالعیوبم خدای غفارالذنوبم تو وسط این همه غفلت وبی شرمی من بازم مهربونی بامن بازم این تویی که میایی سراغم.وقتی منو میکشی درخونت با همه بدیهام وقتی که از همه جا رونده شدم و درمونده تر از همیشه میام سراغت و بهت التماس میکنم که عزیزترین کسی رو که توزندگیم دارم ازم نگیری تورومو زمین نمیزنی و کارمو درست میکنی حتی بیشتر از قبل اونو به من نزدیک میکنی اونوقته که ازروی شرمساری دلم میخواد سرمو محکم بزنم به دیوار میگم تو خیلی بی معرفتی .خدای به این مهربونی و باگذشتی داری اونوقت تو .......خیلی بیمعرفتی .خدای من چقدر ما آدما بهونه داریم برای دورشدن از تو خیلی به خودمون مغروریم به چیزایی میبالیم که همشونو خودت بهمون دادی.اونوقت برعکس خدای من تو چقدر امیدواری.انگار به جای اینکه من به تو ایمان داشته باشم من به تو امید داشته باشم تو ایمان داری که من بالاخره شیطونو رها میکنم و میام به سمت تو.ولی آیا میتونم امید داشته باشم که همیشه فرصت دارم که برگردم .....؟!

87/4/20  داود - م


نظرات شما عزیزان:

عاشق
ساعت14:28---18 بهمن 1389


عاشق
ساعت14:28---18 بهمن 1389


عاشق
ساعت0:25---18 بهمن 1389
اگرتنها ترین تنها شوم بازهم خدا هست
سلام دوست عزیز امیدوارم شاد و سرحال باشی اره امروز وبلاگم مشکلی داشت باز نمیشد فکر کنم برطرف شده امشب آدرس وبتو گم کردم اینقدر گشتم تا تونستم دوباره پیداش کنم هر موقع که این متنو میخونم خیلی احساس سبکی میکنم بعدش چند دقیقه با خدای خودم حرف میزنم اینم ادرس وبلاگم خوشحال میشم بهم سر بزنیwww.hamed72.loxblog.com
پاسخ:سلام از لطفت ممنون.لینکتون کردم.


mehrzad.elhami
ساعت9:42---17 بهمن 1389
ببخشید یک کم اشتباه املایی شد

mehrzad.elhami
ساعت9:41---17 بهمن 1389
سلام من استانو یادم رفته عنوانش رو برام بفرست تا بررات ارسال کنم موفق باشید

عاشق
ساعت0:50---17 بهمن 1389
اگرتنهاترین تنها شوم بازهم خدا هست
سلام دوست عزیز خیلی متن جالبی بود نمیدونم چرا این متنو خوندم خودبه خود اشکام روی گونه هامو خیس کرد منم ادم خیلی بدی هستم دلم میخواد همیشه با خدا ی خودم راز ونیاز کنم اما اینقدر شیطون توی قلبم نفوذ کرده که من نمیتونم ولی وقتی امشب این متنو خوندم خیلی سبک شدم حتما خدا منم بخشیده که اینجوری بهم احساس ارامش داد خدا کنه هرکسی مثل من که ادم خیلی بدی هست با خوندن این متن یکم به خود بیاد و ببینه که خدا چقدر مهربان و بخشنده است و هیچ وقت هیچ کسو به حال خودش رها نمیکنه ببخشید خیلی حرف زدم خیلی ممنون از این متنی که نوشتی خیلی سبک شدم شاید به خاطر اینه که یاد گرفتم میتونم با خدا راز و نیاز کنم راستی یادم رفت خوشحال میشم قدم روی چشمام بذاری و به کلبه عاشقانه من سر بزنیپاسخ:سلام اینهم از لطف خداست که این نوشته شمارو منقلب کرد.مطمینا قلب شما پاکه و خدا هواتونو داره.برای منم دعا کنید.آدرس وبلاگی که گذاشتید باز نمیشه نمیدونم مشکلش چیه.منتظر حضور مجددتون هستم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 16 بهمن 1389برچسب:,ساعت20:33توسط عاشق باران | |